یادش بخیر.
زمانی که18ساله بودم و پر از انگیزه و شور و اشتیاق و انرژی و توان و نیرو میخواستم در مقطع کارشناسی ارشد وارد دانشگاه فردوسی بشوم و خلاصه قله های علم و فناوری را فتح کنم و خب قبلش موفقیت ها و فتح هایی هم داشتم.
ارشدی که خیالش را داشتم 1سال و نیمه همراه با پایان نامه تمام کنم و دکترا را دنبال کنم اما زهی خیال باطل این 1سال و نیم ارشد تبدیل به 4سال پرفراز و نشیب تبدیل شد.
من در این مسیر 4ساله پژوهش و پایان نامه نویسی تجربیات و چالش های خیلی زیادی را پشت سر گذروندم؛ از اعتماد به نفس و توهم و تخیلات ابتدای راه گرفته تا بی انگیزگی و بی هدفی و سختی و دوری ارتباط با اساتیدم و نداشتن موضوع و برنامه و همراه و بلدنبودن و کمال گرایی ها و ترس ها و پراکندگی و سردرگمی و گیجی و …
اینقدر که من در این مسیر کلی زمین و شکست خوردم تا حدی که به این باور رسیدم، موفقیت بدون شکست و خطا خیلی آبکی و مصنوعی است نه اینکه چون خودم شکست زیاد خوردم دارم این نکته را میگم. برعکس من مدت زیادی را به خاطر همین شکست ها درمانده و از مسیر اصلیم دور میشدم و امید و انگیزه ام را از دست می دادم اما بعد کم کم دیدم که این شکست ها و افتادن ها و تلخی ها را آدم های موفق اطرافم خیلی بیشتر داشتند و از طرفی واقعا این رو شهود کردم که دقیقا همین شکست ها داشت و دارد وجود من را می سازد. اگر این ها نباشد من چطوری میتونم خودم را بسازم و قوی کنم؟
داستان من در مسیر نوشتن پایان نامه و پژوهش، همان داستان ادیسون است که روزي خبرنگار جواني از اديسون پرسيد: آقاي اديسون شنيدم براي اختراع لامپ تلاش هاي زيادي کرده اي، اما موفق نشده اي، چرا؟ پس از ۹۹۹ بار شکست همچنان به فعاليت خود ادامه مي دهي؟ اديسون با خونسردي جواب مي دهد:«ببخشيد آقا من ۹۹۹ بار شکست نخورده ام، بلکه ۹۹۹ روش ياد گرفته ام که لامپ چگونه ساخته نمي شود.»
بله، درست است. من در مسیر پژوهش و نوشتن پایان نامه، شکستهایی را تجربه کردم که هر تجربه، من را به یک مؤلفه و اصل کلیدی در انجام پژوهش می رساند.
و خب الحمدلله الان به تعداد زیادی از اون ها با تلاش فراوان و مشورت و مطالعه و … غلبه کردم و تونستم اون غول ارشد و پایان نامه 4ساله را در 2ماه و نیم بنویسم و تمامش کنم و میخوام این تجربیات را با شما به همراه راه حل هاش به صورت کاربردی در ادامه با شما به اشتراک بذارم.
کوه اعتماد به نفس در ابتدای راه
حوالی مهر در حال و هوای پاییزی ورودی سال 95 دانشگاه فردوسی بودم در حالی که تنها 18سال داشتم با شرایطی وارد مقطع ارشد شدم که قبل آن تجربه های موفق زیادی داشتم مثلا تونسته بودم قرآن را 10ماهه حفظ کنم و یا اینکه حدود سه چهار پایه حوزه را که بقیه در سه چهار سال میخوانند، من کمتر از 2ماه خونده بودم. به همین خاطر کوه اعتماد به نفس بودم و ارشد را خیلی کوچک و ریز می دیدم.
پاییز 95 کمربندم را محکم بسته بودم برای شروع ارشد و حتی ایده برای انتخاب موضوع هم داشتم.
کوچک ترین فرد دانشکده و رشته مون بودم و خب خیلی افراد تشویق و تحسینم می کردند که دمت گرم کارت درسته و همین تشویق ها باعث شد که من اعتماد به نفسم خیلی بیشتر بشه و فکر می کردم که ارشد را همراه با پایان نامه 1سال و نیمه جمع می کنم و بعدش هم دکترا…
اما وارد گود و مسیر که شدم خب سال اول را سرسری گرفتم و با خودم می گفتم پایان نامه کار ساده ای هست و برای همین کارهای دیگه انجام می دادم و وقت خاصی برای پایان نامه نمی گذاشتم.
سال دوم اومدم پایان نامه را شروع کنم دیدم هیچی بلد نیستم و کلی چیز هست که باید برم یاد بگیرم و رفتم کلی کتاب و … را خریدم و مقالات و سایت ها و کانال های مختلف را بررسی می کردم و می خوندم و هرچی بیشتر می خوندم بیشتر احساس عجز و ناتوانی بهم دست میداد و از همین جا بود که کم کم اعتماد به نفسم داشت پایین میومد
سال سوم 2تا مشکل اساسی برام بوجود اومد که یکی شون دزدیده شدن لپ تابم بود که در آینده حتما درباره اش صحبت خواهم کرد.
تا رسیدم به سال چهارم ارشد. دیدم اینطوری نمی شود و مسیر ارشد و نوشتن پایان نامه خیلی طولانی شده و باید کاری کنم. بالاخره با پیگیری و تفکر و مشورت گیری های مکرر و پیوسته و با یک واقع بینی و دیدن کل مسیر، در نیمه دوم سال 99 حوالی ماه بهمن و دی، تمامی کارهایم را تعطیل کردم و با کمک و همراهی و حمایت یکی از دوستان، الحمدلله تونستم پایان نامه را در 2ماه و نیم تمامش کنم.
منی که در ابتدای راه کوه اعتماد به نفس بودم و با یک نگاه بالا به پایین وارد این مسیر شدم و بعدش در مسیر دچار فلج اعتماد به نفس و احساس ناتوانی شدم و در انتها با یک واقع بینی و دیدن منطقی کل مسیر توانستم این پروژه سنگین را در کوتاه ترین زمان ممکن به اتمام برسانم.
اعتماد به نفس یکی از نقاط کلیدی است که معمولا افراد در مسیر پژوهش به آن توجه نمی کنند و معمولا همین مسیر افت و خیزدار را طی می کنند در حالی که اگر به آن توجه کنیم و برای آن برنامه داشته باشیم از همان ابتدا با واقع بینی و دیدن کل راه، می توان خیلی سریع تر و کامل تر این مسیر را طی کرد و کمتر دچار آفت ها و مشکلات این مسیر شد.
چرایی و مأموریت در پژوهش؟؟بارهای به زمین افتاده!!!
یکی از چالش های اصلی من در نوشتن پایان نامه این بود که همه کار میکردم جز نوشتن پایان نامه.
وقتی روی این موضوع دقیق شدم و تحلیل و بررسی کردم، به این رسیدم که واقعا من نوشتن پایان نامه و پژوهش را یک کار مزخرف و بیهوده و نچسب و مزاحم می بینم که میخواد وقت من را تلف کند، می دیدم.
و خب نتیجه چنین نگاهی همین میشد که برای هرچیزی وقت بذارم جز پژوهش و نوشتن پایان نامه و به دنبالش ایجاد شدن مشکلات زیادی در انتخاب موضوع و بعدش هم احساس ناتوانی و عجز و دنبال دهان دیگران بودم که به من پیشنهاد موضوع بدن و کمکم کنند تا من این پژوهش را سریع انجامش بدم و بره.
ولی خب این مدلی اگر پیگیری می کردم شاید پایان نامه را انجام می دادم و دیگر خیالم راحت می شد ولی مسئله درونی من حل نمی شد و احتمالا این مسئله خودش را در یک کار دیگر خودش را نشان می داد.
برای همین آمدم مسئله را از ریشه حل کردم و با تفکر و مشورت و تحلیل شرایط خودم، به یک چرایی و مأموریت مشخص در انجام پژوهش و نوشتن پایان نامه رسیدم و جالب اینجا بود که وقتی این کار رو کردم، آخرین سال ارشد فهمیدم که چقدر اصل موضوع پایان نامه خودم مهم و کلیدی و کاربردی هست.
و کم کم نگاهم نسبت به پژوهش کلا تغییر کرد و دیدم اصل و اساس یک زندگی انسان اصیل باید پژوهش باشد وگرنه ول معطله و خب این چیزی نبود که من بخوام ولش کنم.
برای همین پایان نامه و پژوهشی که من ازش فرار میکردم و حالم بهم میخورد، تبدیل شد به مهم ترین پروژه و نخ تسبیح زندگی و برنامه ها و کارها و ارتباطاتم و کلی در این مسیر چیزی بدست آوردم و همین شد که پایان نامه 4ساله را در 2ماه و نیم توانستم جمع کنم.
واقعا وقتی آدم منطقی به موضوع نگاه می کند، واقعیت همین است که چرا من باید برای موضوعی که اصلا هیچ ارزشی ندارد و بی فایده است، وقت بذارم؟؟ تا وقتی که من چرایی پژوهشم را متوجه نشوم، واقعا انجام پژوهش و نوشتن پایان نامه یک کار عذاب آور و طاقت فرسایی است.
غایت پژوهش و نوشتن مقاله و رساله کاغذ سیاه کردن و رفتن توی قفسه و خاک خوردن نیست بلکه حل مسئله و مشکل در واقعیته و این محقق نمیشه مگر اینکه ماموریت و هدف و چرایی ارزشمند و مشخص در زندگی داشته باشید.
اما افسوس که بعضی از اساتید و دانشجویان، غایت زندگی شون را روی همین کاغذ سیاه کردن بستند.
بدون دیدگاه